اعترافات تکان دهنده
1.من اعتراف می کنم از همون دوران طفولیت از اینکه یکی مثل لباس من بپوشه بدم می اومد . تو چهار سالگی یه روز سر اینکه چرا مامانم عین لباس دوستمو برام خریده کلی نق نق کردم و از اونجایی که هممون می دونیم آخر کتابها چه بلایی سر بچه های تخس میاد، عقب عقب رفتم و از پله ها پرت شدم پایین و شتلق صدا دادم و خونین و مالین شدم(آیکون کلید اسرار)
2. من اعتراف می کنم بچه که بودم داداشم جلوی دوچرخه اش سوارم می کرد و فرمونو تو سرازیری می داد دست من و خودش از بیکاری دستاشو به طرفین تاب می داد .منم یه بار فرصتو مغتنم شمردم و با کمال دوچرخه رفتم تو یه کوه آجر .داداشم با اینکه خون از دستاش می چکید و گوله گوله اشک می ریخت ، هیچی به من نگفت و به روم هم نیاورد!)
3. من اعتراف می کنم تو دوران دبیرستان چند بار زنگ اخرو از مدرسه جیم شدم و یه بار هم به رهبری من بچه ها شورش و اعتصاب کردن که در نهایت حق خودمونو گرفتیم و نفری یه نمره از انضباطمون کم شد .
اعترافات میم
1.اعتراف می کنم وقتی بچه بودم خیلی قلدر بودم و تپ تپ خواهر زادمو که یه سال ازم کوچیکتر بود، می زدم. اما الان نمی تونم بهش چپ نگاه کنم.
2. من اعتراف می کنم وقتی بچه بودم پسرداییم بچه شو پیش من می ذاشت تا مراقبش باشم .غذاشم میاورد. منم نامردی نمی کردم غذا شو خودم می خوردم اونم با دهن باز نگام می کرد.
3. اعتراف می کنم وقتی چهارم ابتدایی بودم بچه ها رو تحریک کردم بریم آب بازی ،وقتی تازه کل آبدارخونه رو خیس کرده بودیم، معلممون اومد و همه مونو کتک زد!
4. من اعتراف می کنم یه بار تو خیابون مادرم خورد زمین . من از بس خندیدم مغازه داره اومد بیرون دعوام کرد!