شرحش با شما

دل نوشته3

وتو به کدامین دلیل مرا از تحقیق باز میداری وقتی که ادعای منطق داری و خود بی منطق ترین حرفهای دنیا را میزنی دلم میگیرد وقتی اینقدر محکم حرفت را میزنی ولی برای حرفت هیچ دلیلی نداری !تا برسد به اینکه من توقع دلیل محکم داشته بلاشم.طاقتم تاق میشود هروقت سراغ شرح لمعه میروم..باب قضاوت در بیان وشرح خصوصیات یک قاضی.به هر دلیل که میرسی حداقل دو صفحه در شرحش می نویسی ولی به "ذکور"که می رسی تنها به گفتن همین یک کلمه قانعی!با خود گفتم شاید نویسنده کم حرف است دیدم در مورد این جنس صدق نمیکند گفتم بگویم کم حوصله است دیدم در باقی موارد عجیب حوصله به خرج داده  وفهمیدم آنچه را که هر وقت اینگونه حرف میزنید دلیلش همین است وبس:خودتان نیز برای حرفهایتان هیچ دلیلی ندارید.....وچه بسیاراستشرح لمعه ها

دل نوشته2

سلام دیدم تو قسمت ترین ها اوضاع ناجور گفتم یه خاطره بنویسم تا به این بهانه هم بخندیم هم اون حرفها تموم شه:شب پنجشنبه بود با یکی از دوستان رفتیم پردیس شهداء دیدم خیلی سوت وکور.رفتم از توی سطل آشغال جلو مسجد برادران یه بطری دوغ پیدا کردم تا باهاش یه مقدار رو قبر آب بریزیم ویه دستی روش کشیده باشیم. درهمین اثناء فکری به ذهنم رسید.بطری رو آب پر کردیم وبرگشتیم خوابگاه مستقیم رفتم اتاق یکی از بچه ها و گفتم فلانی رفته بودیم جایی روضه این واسه تو آوردم وگذاشتم بالا تختش.تا دو سه روز خبری ازش نشد حسابی ترسیده بودیم که نکنه بلایی سرش اومده باشه وبعد دوسه روز اومد دیدیم سالم سالم.همه بچه های اتاق تا دیدنش هم ذوق می کردن هم میخندیدن.وقتی بهش گفتیم چی شده نمی دونست ظاهرش حفظ کنه که کسی بهش نگه بی جنبه یا داد وهوار کنه. خلاصه الان میگه هر وقت از جلو مسجدرد میشم و  چشمم  میفته به آقایون که دارن تو حوض وضو می گیرن وتصور میکنم که آب ریش خوردم دلم بالا میاد...... امیدوارم بحثها تموم شه.ممنونم

بفرمایید عید دیدنی

برادر همکلاسی سابق که لطف دارید وهنوز تو دنیای مجازی به ما سر می زنید.میدونیم سرتون شلوغه میدونیم رفتید یه دانشگاه بهتر  کلاستون رفته بالا اما خوشحال میشیم ای طرف ها هم یه سر بزنید وتمام همکلاسی های عزیز سابقم:خانم هاشمی.آقای سافلی .آقای ملکی.....هر کجا هستید سالم وسربلند باشید

دل نوشته1

سلام امشب نمی دونم چرا ولی اومدم باهاتون حرف بزنم هر چی باشه هم کلاسیم دیگه مگه نه؟تعطیلات نوروز عمرمون هر سال از بی هم میگذره وما تنها تغییری که کردیم اینه که الان دیگه دغدغه حل نکردن بیک نوروزی وتمرینای عید ونداریم.نمی خوام طوری حرف بزنم که انگار خیلی از هم فاصله داریم نه ما همه مثل همیم با افکارواهدافی متفاوت.یه جورایی دلم از بی رحم شدن آدما گرفته از فاصله هایی که بین خانواده ها بوجود آمده.یادمه بچه که بودیم چقدر روابط گرم بود چقدر دلها بهم نزدیک بود چقدر انسانیت انسانها بالا بود ولی الان اونقدر دور روزگار چرخیده که اگه یه بچه زمین بخوره وبری دستشو بگیری همه وقبل از همه خودت فکر میکنی چه کار بزرگی کردی با غرور سرتو بالا میاری یه نگاهی به اطراف می اندازی که آیا کسی منو دید یا نه!همش منتظر یه تحسین یا تشکری.ولی بس انسانیت کو؟یعنی ما اینقدر از نامی که بر ما نهادند ومدام با اون نام صدامون میزنند که مبادا یادمون بره فاصله گرفتیم که گرفتن دست یک بچه چنان مقامی برتر از موجودات اطرافمون بهمون میده که بهشون فخر بفروشیم؟نمی دونم گاهی از کار انسانها دهان تعجب نیز از تعجب باز میمونه......راستش بدون فکر قبلی شروع کردم به نوشتن هر چی به ذهنم رسید نوشتم.اگه دارید میخونید مطالب بیوستگی نداره...ببخشید