وبلاگ حقوق بین الملل عمومی

دوستان عزیز وبلاگی با عنوان حقوق بین الملل راه اندازی کردم

خوشحال میشم حضورتون سبزتون و نظراتتون  رو در وبلاگم داشته باشم

آدرس:                

www.eez1982.blogfa.com  


با تشکر


گفتگوهای زیر از کتابی به نام Disorder in the American Courts نقل شده‌اند . این‌ها نمونه‌هایی از محاوره‌هایی است که واقعاً در دادگاه‌های آمریکا رخ داده و بعد توسط گزارشگران نقل شده‌اند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وکیل مدافع: این داروی myasthenia gravis، آیا اصلاً اثری بر حافظهٔ شما دارد؟
شاهد: بله.
وکیل مدافع : و به چه اَشکالی بر حافظه‌تان اثر می‌گذارد؟
شاهد : ( چیزها را ) فراموش می‌کنم.
وکیل مدافع : فراموش می‌کنید؟ می‌توانید نمونه‌ای از چیزی را که فراموش کرده‌اید برای ما بگویید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وکیل مدافع : خوب دکتر، آیا این صحت ندارد که وقتی شخصی در خواب می‌میرد، تا صبح روز بعد متوجّه این مسأله نمی شود؟
شاهد : شما واقعاً در امتحان وکالت قبول شده‌اید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وکیل مدافع : جوان‌ترین فرزند، همان که بیست و یک ساله است، او چند سال دارد؟
شاهد : بیست . مثل آی-کیوی تو .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وکیل مدافع: ازدواج اوّل شما چگونه خاتمه پیدا کرد؟
شاهد: با مرگ.
وکیل مدافع: و با مرگ چه کسی؟
شاهد: حدس بزن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وکیل مدافع: می‌توانید آن شخص را توصیف کنید؟
شاهد: قدش متوسط بود و ریش داشت.
وکیل مدافع: مرد بود یا زن؟
شاهد: اگر آن موقع سیرکی در شهر نبوده، به نظرم مرد بوده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وکیل مدافع: آیا حضور شما امروز صبح در این‌جا در پی آگهی استشهادیه‌ای است که برای وکیل مدافع‌تان فرستادم؟
شاهد: نه، من وقتی می‌خواهم بروم سر کار این جوری لباس می‌پوشم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وکیل مدافع: دکتر، چند تا از کالبدشکافی‌های‌تان را بر روی آدم‌های مرده انجام داده‌اید؟
شاهد: همه‌شان را. با زنده‌ها زیادی باید کلنجار رفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وکیل مدافع: تمام پاسخ‌های شما باید شفاهی باشد، خوب؟ شما به کدام مدرسه رفته‌اید؟
شاهد: شفاهی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وکیل مدافع:آیا زمانی را که به بررسی جسد پرداختید به یاد دارید؟
شاهد: کالبدشکافی حدود ساعت ۸:۳۰ شب آغاز شد.
وکیل مدافع: و آقای دنتون در آن موقع مرده‌بود؟
شاهد: اگر هم نه، وقتی کارم را تمام کردم حتماً مرده‌بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و آخرین نمونه:

وکیل مدافع: دکتر، پیش از انجام دادن کالبدشکافی، آیا وجود علائم حیاتی را چک کردید؟
شاهد: نه.
وکیل مدافع: آیا فشار خون را چک کردید؟
شاهد: نه.
وکیل مدافع: چک کردید که آیا تنفس دارد یا نه؟
شاهد: نه.
وکیل مدافع: پس، ممکن است که وقتی کالبدشکافی را شروع کردید مصدوم زنده بوده‌باشد؟
شاهد: نه.
وکیل مدافع: چه طور می‌توانید این قدر مطمئن باشید دکتر؟
شاهد: چون مغزش در یک شیشه روی میزم بود.
وکیل مدافع: متوجهم، با این حال آیا ممکن است که مصدوم هنوز زنده بوده باشد؟
شاهد: بله، شاید هنوز زنده بوده و کار حقوقی می‌کرده.

سوالات و پاسخنامه  وکالت 91

1.سوالات و پاسخنامه آزمون وکالت 91.

2 محاسبه ی مهریه به نرخ روز : کلیک کنید

3.طرح کاهش سقف پرداخت مهریه تا سقف 110 سکه.اینجا کلیک کنید

4.لینک دریافت آرای وحدت رویه


متفرقه

1. می گن یه شب تو خونه استالین بحث سر این بود که صورت فلکی بالای خونه استالین  چیه . مسئول رصد خونه فرستاد دنبال یه ستاره شناس . اون بنده خدا هم همین که مامورین دولتی رو میبینه فک می کنه برا دستگیریش اومدن .سکته می کنه می میره .می رن سراغ دومی اون بیچاره هم از ترس شکنجه خودشو از پنجره به پایین پرت می کنه خلاصه ساعت پنج صبح یکیو پیدا می کنن جوابو به دیکتاتور گرامی می رسونن

2.ایوان مخوف :واقعا جاش تو تیمارستان بوده .1547 در روسیه تاجگذاری کرد . از همون اول افتاد دنبال یه زن نجیب وخونه دار. عین تو قصه ها همه جای شهر رو اعلامیه چسبوند تا دختر های خوب به کاخ بیان و سیندرلای مورد نظر پیدا بشه .بین 500تا 2000نفر سر این بخت آزمایی سیندرلایی به کاخ اومدن . خلاصه 10 نفر موندن و ایوان موقع غذا خوردن حلقه ی ازدواجو دست آناستازیا کرد . تا وقتی این زن زنده بود رگ دیوونگی ایوان گل نکرد چون شدیدا عاشقش بود ولی وای وقتی مرد زد به سرش. هی راه می رفت خلق الله و به جرم زهر دادن به همسرش می کشت .

سرگرمیش این بود که بره تماشای شکنجه بچه های یتیم. با مردم ونفگرود دشمنی داشت وقتی وارد اونجا شد 1000نفرو کشت . مردمو تو دیگ بزرگی از آب جوش می انداختند و وقتی جلز و ولز می کردن ایوان از خنده به لرزه می افتاد.چون ایوان هی به عروسش ایراد می گرفته پدر و پسر بحثشون می شه و ایوان کاردشو تو شقیقه پسرش فرو می کنه واین تاوان زمینی او بود

3.ناپلئون: در سال 1821 تو تبعید دق مرگ شد میگن پس از مرگش تمام موهای سرشو تراشیدن و به مردم یادگاری دادن قلبشو تو گلدون نقره ای نگه داشتن و معده شو تو ظرف فلفل.


خیلی وقته کسی به اینجا سر نزده...گرد و خاک نشسته تو وبلاگ...
هراز چند گاهی ی دستمال بگیرید دستتون بیاید اینجا را خونه تکونی کنید....

اطلاعيه

دوستاني كه براي اخذ مدركشون ميان سمنان مي توننن براي گرفتن فيلم و كليپ و عكسهاي فارغ التحصيلي با بنده هماهنگ كنند

دلنوشت_خودنوشت .....

مدتهاست که دنبال خودم میگردم....راستی ما چرا خلق شدیم؟ بهتره ضمیر را مفرد بکار ببرم...من واسه چی خلق شدم...واسه اضافه بودن یا واسه کمک....؟ یا شایدم فقط و فقط خلق شدم که باشم؟ که درد دیگران رو ببینم و سکوت کنم...کاش میتونستم ی کاری کنم.....

تا کی باید اشک پدری را که شرمنده بچه هاشه ببینم ....پدری که از شرمندگی دوست نداره برگرده خونه....پدری که از صبح تا شب سگ دو میزنه اما آخرشم هنوزززز هشتش گرو نهشه....پدری که میگه نمیخوام با بچه هام چشم تو چشم بشم....واسه همینم شبا وقتی میرم که خوابن و صبحام وقتی میزنم بیرون که .....

پدری که دلش برای به آغوش کشیدن فرزندش تنگ شده اما هنوزم روش نمیشه زود بره خونه...پدری که دل شکسته است و توی تنهایی اشک میریزه.....پدری که دلش برای خنده های بچه هاش وقتی لباس نو به تن میکنن تنگ شده....پدری که 10سال پیرتر از سنش میزنه...پدری که ! پدری که !

امروز ( چند ماه پیش تورفاه سمنان ) پسر بچه ای را دیدم که پفک بدست و خندون اومد سمت مادرش گفت میشه اینو بخریم؟ مادرش گفت عزیزم میریم اونور خیابون اون مغازهه بزرگترشو داره....پسر بچه با سادگی تمام بدون هیچ گله ای قبول کرد...پفک را برگردوند...اما تلخیه لبخندشو میشد فهمید....شاید خوشحال بود ازینکه مادرشو درک کرده...شایدم احساس غرور میکرد.....و شاید متوجه شده بود که اونور خیابون مغازه ای نیست. پس پفکی هم نیست...مادر میخواست حفظ آبرو کند ترسیدم که پفک را بخرم و بدم به پسر بچه....تو این فکر بودم که ی آقایی از پشت داد زد و مادر را مورد خطاب قرار داد که " خانوم اگه چیزی نمیخری وقت بقیه را نگیر...مردم که مسخره شما نیستن" ....(جدیدا وقت تو مملکت ما گرانبها شده )
رفتند و نگاه من هم به دنبال آنها رفت و رفت... و فکرم ماند پیش کودکی که پفک تنها آرزوی بزرگش بود...

کاش میتونستم بفهمم که چرا خدا ی عده را بقدری پولدار آفریده که خرج الکی میکنن و ی عده ام.....آخه من حکمت این موضوع را نمیفههممممممم......

متفرقه نوشت

1. رفتم کتابفروشی کتابی که زیر چشم کرده بودم بخرم .موقع حساب کردن  دیدم قیمتش برابر قیمت مدني در نظم كنونيه که 4 ساله خریدنشو عقب می ندازم.

کتابو گذاشتم سرجاشو و عقب عقب از کتابفروشی بیرون اومدم و توبه نمودم!!

2.خدايا دمت گرم ما رو درگير اين مسايلي كه مصحلتش ده سال بعد معلوم ميشه نكن كه انقد حرص نخوريم.الان من چقد حرص بخورم تا بعدا مصلحتش معلوم شه خوب؟

3.بعد فوت مادربزرگم هر جا یکی ما رو گیر میاورد پشت بند تسلیت می گف "راستی چن شب پیش خوابشو دیدم. یه شال سبز سرش بود تو یه باغ !

قبول ! ولی فرض کنین  دختر همسایه داییم! که احتمالا مادربزرگمو از قاب عکس ربان سیاه زده ،می شناسه ،خواب مادربزگمو ببینه که اومده گفته مراسمم خیلی خوب بود دست همه درد نکنه.راضیم ازتون.

الان من چه جوریم؟

4. جشن فارغ التحصيلي خيلي عالي بود. خوشحالم كه با خاطره ي خوبي اين چهار سال تموم شد . به وبلاگ سر بزنيد و كما في سابق پست بذارين كه موجب رحمت الهي ست!(آيكون باور نمي كنيد؟)

5. اينجا و اينجا

شرحش با شما

سوگند نامه (طنز)

،  سوگند یاد میكنم  که زیبا پرچم عدالت و داد خواهی را بر فراز  قله های مرتفع فراموشی به اهتزاز درآورم و اندیشه عدالت محوری و عدالت گستری را چون رؤیایی دست نیافتنی  به صفحات غبارگرفته ی تاریخ پیوند زنم، تا نسل آدمی این آرزوی دیرینه  را با خود به گور ببرد .

 

هرگز جسم نحیف و رنجور خود را در تلاطم سختیهای دفاع از حق و عدالت به مخاطره نیندازم چراكه این جسم به مثابه امانتی الهی در دستان من است و به خطر افكندن آن برای اهداف بی ارزشی چون دفاع از حق، قصور در امانتداریِ از این نازنین امانت پروردگار بوده و معصیتی است بس عظیم و نابخشودنی ...

 قسم به زیبا صدای دلنشین جرینگ و جورنگ سکه های زر و سوگند به زیبا سرود فریاد عدالت در گوش های کر، که  هیچگاه نفع عمومی را بر منافع فردی خود و اقربای سببی و نسبی تا درجه سوم از طبقه سوم برتری و رجحان ندهم چراكه چنین ترجیحی بیگمان  ترجیحی است  بلا مرجح که سیستم قضایی ایران را دچاره مخاطره ای بس عظیم می سازد و كانون گرمِ خانه و خانواده را نیز به آتشین توپخانه ای شگرف مبدل میسازد.

 

آری من سوگند یاد می کنم که هیچگاه در برابر فریاد مظلومی كه یتیمی به ادعایی واهی مانع او در رسیدن به زیبا كلبه ی محقرانه اش "كه سر بر آسمان هفتم میساید و قلب آسمان را میخراشد" شده است ، سكوت ننمایم وتا باز پس گرفتن حق زمین خوار مظلوم از این یتیم جورپیشه و نیز گرفتن  كلیدی تک واحدیِ ناقابل (ترجیحا پِنت هـَوس) از این كلبه محقرانه،به عنوان حق الزحم، از پای ننشینم.

 

اگر چنانچه در حرفه وكالت به خدمتگزاری پرداختم همواره اصلی ترین معیار و سنگ محك عدالت در این حرفه كه همانا میزان حق الوكاله پرداختی موكل می باشد را مورد احترام قرار دهم چراكه بی شك هركس به همان میزان كه خود را ذیحق میداند حق الوكاله میدهد پس آنكه ندارد و نمیدهد لا ریب و ولاشک كه اصراری  بر احقاق حق خود ندارد وآنكه بسی بیشتر از بسیار میپردازد قطعا که او محق است.

 

.

و تو ای شاهین عدالت آنگاه که  من بر مسند قضاوت تكیه خواهم زد ، مبادا كه در آسمان قضاوتم به پرواز در آیی چرا كه ، كمانداران خویشتن خواهی من هر لحظه فرودت را به انتظار میكشند تا تو را به بند كشند و لاجرم با من راهی دوزخت كنند که همانا بی گمان اصل بر این است كه هیچ قاضی به بهشت نمیرود مگر آنكه خلافش ثابت شود و این خلاف در مورد من هرگز ثابت نخواهد شد... هرگز